نوشتهی شیخ راضی آلیاسین، ترجمه سیدعلی خامنهای (رهبر انقلاب)
خوارج: شرط ایشان برای بیعت با امام "جنگ با معاویه" بود! حتی وقتی امام نپذیرفت و اطاعتِ ایشان را در هر دو صورتِ جنگ یا صلح خواست، نزدِ امام حسین رفته و پیشنهادِ خود را با ایشان مطرح کردند! که چون امام حسین هم بیعت ایشان را قبول نکرد به ناچار از شرطِ خود گذشته و با امام حسن(ع) بیعت کردند. اینها برای تشویقِ مردم به اخلالگری و آشوب از مخوفترین روشها استفاده میکردند و سرّ ِ اصلی تجدیدِ حیاتِ آنان پس از شکستِ سنگینِ نهروان، همین موضوع بود. از نزدیکانِ معاویه، در توصیفِ آنان نقل شده: "سخنِ ایشان در دل گیرندهتر است از آتش در نی! " و یا "اگر دو روز در شهری بمانند هر کس را که با آنان معاشرت کند فاسد می سازند." خارجی سخن باطل میگفت و آن را حق میپنداشت. کار زشت میکرد و آن را خوب میدانست و به خدا اتکا داشت اما هیچ گونه ارتباطی از راههای مشروع با خدا نداشت و برای خود، به دلخواه، دستوراتِ اخلاقی وضع میکرد. هر چند که با توجه به دشمنیشان با هر دوطرفِ جنگ، شکستِ هر یک از طرفین (امام یا معاویه ) به نفعِ ایشان محسوب میشد! اما مهمتر از هر چیز، برای این جماعت، خودِ فضای جنگ بود؛ یعنی مناسبترین بستر برای ایجادِ فرصتهای نابِ "ترور" ِ امام و اصحابش و آشوبگری در سپاه کوفه که رایجترین ابزارِ این عده بود. شکاکان: اینها تحتِ تاثیرِ تبلیغاتِ خوارج قرار میگرفتند بدونِ این که جزءِ آنان باشند و پیوسته در حالت تردید و دودلی به سر میبردند. جمعی از ساکنانِ کوفه بودند که خود به خود نه قصدِ نیکی داشتند و نه توانایی بدی؛ و وجودِ آنان آلتِ بیارادهای در دستِ فتنه جویان بود. گروه الحمرا: 20 هزار مردِ مسلحِ کوفی. کوفه شهری بود، هم به حدِّ کافی نزدیک به مرکز حکومتِ اسلامی و هم، در آن اطراف، دارای شرایط مطلوب کشاورزی و ... بنابراین پس از فتح این شهر توسط سپاه مسلمانان، به سرعت توسعه یافت و از جمله، از اقصای نقاط بلاد اسلامی، "برده"هایی برای فروش به کوفه منتقل شدند. این بردهها که از نژادهای مختلفی بودند، پس از آزادی، گروهی تشکیل دادند به اسمِ الحمرا. این گروه خود را با کوفه بیگانه میدانست و همواره آمادهی شورش و اعتراض بود. غنیمت طلبانی که اگر از دشمن نتوانند، از دوست میبرند! شیعیان: این عده که همواره در شرایط مختلف اخلاص و صمیمیتِ خود را با اهل بیت ثابت کرده بودند، بیگمان در آن روز اگر از دسیسههای سایرِ همشهریانِ خود مصون میماندند، برای مقابله با خطرهایی که از جانبِ شام به کوفه سرازیر بود، عدهای کافی و شایسته میبودند. پیشبینی "پیروزی کوفه" و گزینش سپاه مطالب بیشتر در ادامه مطلب قطعاتی از کتاب صلح امام حسن(ع)
خوارج: شرط ایشان برای بیعت با امام "جنگ با معاویه" بود! حتی وقتی امام نپذیرفت و اطاعتِ ایشان را در هر دو صورتِ جنگ یا صلح خواست، نزدِ امام حسین رفته و پیشنهادِ خود را با ایشان مطرح کردند! که چون امام حسین هم بیعت ایشان را قبول نکرد به ناچار از شرطِ خود گذشته و با امام حسن(ع) بیعت کردند. اینها برای تشویقِ مردم به اخلالگری و آشوب از مخوفترین روشها استفاده میکردند و سرّ ِ اصلی تجدیدِ حیاتِ آنان پس از شکستِ سنگینِ نهروان، همین موضوع بود. از نزدیکانِ معاویه، در توصیفِ آنان نقل شده: "سخنِ ایشان در دل گیرندهتر است از آتش در نی! " و یا "اگر دو روز در شهری بمانند هر کس را که با آنان معاشرت کند فاسد می سازند." خارجی سخن باطل میگفت و آن را حق میپنداشت. کار زشت میکرد و آن را خوب میدانست و به خدا اتکا داشت اما هیچ گونه ارتباطی از راههای مشروع با خدا نداشت و برای خود، به دلخواه، دستوراتِ اخلاقی وضع میکرد. هر چند که با توجه به دشمنیشان با هر دوطرفِ جنگ، شکستِ هر یک از طرفین (امام یا معاویه ) به نفعِ ایشان محسوب میشد! اما مهمتر از هر چیز، برای این جماعت، خودِ فضای جنگ بود؛ یعنی مناسبترین بستر برای ایجادِ فرصتهای نابِ "ترور" ِ امام و اصحابش و آشوبگری در سپاه کوفه که رایجترین ابزارِ این عده بود. شکاکان: اینها تحتِ تاثیرِ تبلیغاتِ خوارج قرار میگرفتند بدونِ این که جزءِ آنان باشند و پیوسته در حالت تردید و دودلی به سر میبردند. جمعی از ساکنانِ کوفه بودند که خود به خود نه قصدِ نیکی داشتند و نه توانایی بدی؛ و وجودِ آنان آلتِ بیارادهای در دستِ فتنه جویان بود. گروه الحمرا: 20 هزار مردِ مسلحِ کوفی. کوفه شهری بود، هم به حدِّ کافی نزدیک به مرکز حکومتِ اسلامی و هم، در آن اطراف، دارای شرایط مطلوب کشاورزی و ... بنابراین پس از فتح این شهر توسط سپاه مسلمانان، به سرعت توسعه یافت و از جمله، از اقصای نقاط بلاد اسلامی، "برده"هایی برای فروش به کوفه منتقل شدند. این بردهها که از نژادهای مختلفی بودند، پس از آزادی، گروهی تشکیل دادند به اسمِ الحمرا. این گروه خود را با کوفه بیگانه میدانست و همواره آمادهی شورش و اعتراض بود. غنیمت طلبانی که اگر از دشمن نتوانند، از دوست میبرند! شیعیان: این عده که همواره در شرایط مختلف اخلاص و صمیمیتِ خود را با اهل بیت ثابت کرده بودند، بیگمان در آن روز اگر از دسیسههای سایرِ همشهریانِ خود مصون میماندند، برای مقابله با خطرهایی که از جانبِ شام به کوفه سرازیر بود، عدهای کافی و شایسته میبودند. پیشبینی "پیروزی کوفه" و گزینش سپاه این اقشارِ مختلف با انگیزه های متنوع به لشکر امام پیوستند! شاید اگر امکان نوعی " گزینش " برای امام حسن(ع) وجود میداشت میتوانستند از آنچه رخ داد، اجتناب کنند. یعنی معضلِ اصلی، "حضور عناصری که نباید" در سپاه امام بود و نه "عدم حضور عناصری که باید". این عدمِ یکپارچگی و به ویژه کمرنگ بودنِ انگیزههای الهی در سپاهیان امام، مانعِ شکلگیری یک"جهاد مقدس اسلامی" ، از جنس "بدر" یا "جمل" یا نهروان" ... یا لااقل "کربلا"، بود . حماسهای از تعداد اندک با ایمانهای بزرگ. در واقع بهترین ابزار گزینش که در سال 61 در اختیار امام حسین(ع) بود و در سال 41 نبود همان "شکست قطعی نظامی" امام بود! خود امام حسن(ع) از این سپاه توصیف گویایی دارند: او در این زمان 39 سال داشت، یعنی یک فرماندهی نسبتاً جوان محسوب میشد، و مصرّ بر عداوتِ با معاویه و لزومِ جنگ با او بود، هاشمی بود و امینِ امام به لحاظ پایداری در شرایط سخت جنگ. اما از قرار معلوم فردی تندخو بود و علاقهمند به "اول بودن" و مغرور. در نامهای که امام مبتنی بر فرماندهی او به وی داده در چند جملهی پشت سرِ هم کراراً تاکید بر این شدهاست که: "با قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت کن"، "با لشکرت فروتنی کن، با آنها همنشین باش" و بسیار در تمجید و ذکر فضایلِ این لشکر (لشکری که به عبیدالله سپرده شده) در این نامه سخن رفته است، که همگی نشان از توجهِ امام به خصلتهای ذاتی این فرمانده دارد و سعی ایشان بر پیشگیری از آسیبهای احتمالی. پس از اندک مدتی از فراخوان امام برای جهاد؛ 12هزار نفر از کوفه و سایر بلاد لبیک گفتند که آمده است: هیچ شیعهای نبود که از هر کجای سرزمینهای اسلامی به امام نپیوندد (یعنی بهترین سرمایههای انسانی شیعه جزءِ این 12هزار نفر بودند!) این 12هزار نفر همان روزِ دعوتِ امام به جهاد، اعلامِ آمادگی کردند و امام برای پرهیز از اتلافِ زمان، آنها را به فرماندهی عبیدالله (و قیس بن سعد و سعید بن قیس به عنوان جانشینانِ احتمالی او) به مقابله با سپاه معاویه که به سمت کوفه میآمد فرستاده بود تا خود باز هم به گردآوری سپاه بپردازد (چون همانطور که گفتیم تعدادِ نیروهای مسلحِ کوفه 40هزار نفر تخمین زده میشد و نه 12 هزار نفر!) و این 12هزار نفر "سپاه مقدمه" نام گرفتند. اغلبِ این 12 هزار نفر، بازماندگانِ لشکرِ کوفه در زمانِ امام علی(ع) بودند و قیس بن سعد فرماندهِ این لشکر بود. بدیهی است که این سابقه در ایجاد روابطِ شخصی میانِ فرمانده و سربازان دارای تاثیری بسزاست و اینچنین فرماندهای هرگاه بخواهد میتواند از این نفوذ و آزادی فکر و ارادهی خود استفاده کند و چشم به راهِ دستور از مرکزِ فرماندهی نماند. این موضوعی بود که احتیاط و پرهیز از آن یکی از مهمترین موضوعات در آن موقعیت بود. که امام با لحاظ کردنِ آن در انتخابِ فرمانده، از برگزیدنِ قیس چشم پوشید اما عبیدالله را به مشورت با او و استفاده از تجاربِ او ملزم کرد. اما تلاشهای امام تنها توانست 4 هزار نفر را از کوفه جمع کند! عبیدالله پس ازاطلاع از اینکه تبلیغاتِ جهاد در کوفه، شهری که وقتی عبیدالله با لشکرش آن را ترک میکردند، یکپارچه شورِ جهاد بود، بینتیجه مانده است، بیم آن میبَرَد که خبرِ این تبلیغاتِ خنثی و شکست خوردهی کوفه به لشکرش برسد و "بیانگیزگی برای جهاد " را منتقل کند، که البته چنین هم شد! و از طرفی هم از سمت سپاه شام به طرق مختلف شایعهی تمایل امام به صلح در سپاه او میپیچید! تفاوتِ عددِ دو سپاه (عبیدالله: 12هزار نفر – معاویه: 60 هزار نفر! ) برای او چندان رعب آور نبود، او بیشتر به مزایای معنویای که دو سپاه از آن برخوردار بودند میاندیشید و تنها ذخیرهی او برای لحظهی دیدار دشمن، به عنوانِ فرمانده، روحیهی سپاهش بود. در هنگام مقایسه، ناهماهنگی واحدها و نفراتِ سپاهش برای او آشکار شد. او میدانِ جنگی در پیش داشت که در آن هیچ چیز به جز جمع انبوهی از مردمِ بااخلاص و جنگاورانِ سرسخت، به کار نمیآمد. در این صورت لشکری که جهاد را جز وسیلهای برای رسیدن به غنایمِ جنگی نمیشناسد چه ارزشی میتوانست داشته باشد؟! و در مقایسه با "انبوهِ چشم بسته و گوش به فرمانِ" شام، نگرانِ شکستی بود که پروندهی نظامی او را خدشهدار میکند و این فرماندهی، موقعیتِ نظامی او را به آخرین درجهی انحطاط، تنزل خواهد داد. یادآوری آبروی بر خاک ریختهاش و حرفهایی که دربارهی او خواهند زد، پشیمانی از قبولِ این ماموریت را بر وجودِ او مستولی میکرد. از طرفی میدانست که کناره گرفتن از هر وظیفه و مسئولیتی طبق مقرراتِ اسلام تنها در صورتی جایز و ممکن است که به ناتوانی از آن کار صریحا اعتراف شود. ولی آیا او کسی بود که شخصیتِ خود را در هم کوبیده و خویشتن را در معرضِ تمسخر و ریشخندِ مردم قرار دهد؟ این بود که به معاویه پیوست. پس از پذیرش صلح، افرادِ لشکر شورش کردند و خیمهی امام را غارت کردند و ایشان را که برای تصمیمگیری به سوی والی مدائن میرفتند ترور کردند!... یک امکان دیگر هم که به ذهن میرسد: "کوفه پس از فرارِ آن 8 هزار نفر سپاه مقدمه، 4هزار نفر متقاضی جهاد داشت! امام میتوانست آنها را به جهاد بفرستد... " این هم با توجه به تعداد و روحیهی سپاه به شکستی محتوم میانجامید و هم این 4هزارنفر (که مشتمل هم بود بر بهترینهای شیعه که پشتوانه حفظِ اسلامِ راستین بودند) و هم امام از دست میرفتند و نیز موضع امام از "رقیبی که شرایطِ تعیین کنندهای برای صلح وضع میکند" به "دشمنی شکستخورده" تغییر میکرد و این همه یعنی رها کردنِ اسلام بیهیچ محافظی در اختیار معاویه، که به تصریحِ تاریخ در همهی فعالیتهایش هدفی جز تحریف اسلام نداشت. 1 . حکومت به معاویه واگذار میشود، به این شرط که به کتابِ خدا و سنتِ پیامبر و سیرهی خلفای شایسته عمل کند. گروههایی که در بندهای قراردادِ صلح از آنها نام برده شده بود و معاویه حقی (یا امنیتی یا ...) برای آنها به عهده گرفته بود، با این بدعهدی آشکارِ او یعنی اینکه به تعهد خود مبنی بر دادن امنیت جانی به آنها پایبند نیست، در جبههی مخالفین معاویه قرار گرفتند و او را دشمن خونخوار خود دیدند. جنایات خونین و آشکار معاویه، قتلهای صحابهی پیامبر و تابعین، چون حُجربن عُدَی، که به فراوانی نماز و عبادت و جنگاوری و سابقهی قهرمانی در فتوحاتِ بزرگِ اسلام شهره بوده و رئیس یکی از قبایلِ بزرگِ عرب بود، تنها به جرمِ مخالفت با ناسزا گفتن به علی! که بازتاب گستردهای داشت تا آنجا که کارگزارِ معاویه در خراسان در پی اعتراضی به قتل حجر، از این اندوه جان سپرد! عایشه معاویه را ملامت کرد و اغلبِ صاحب نظرانِ آن روز قتلِ حجر را آغازِ خواری عرب و مایهی نگونبختی معاویه دانستند. و یا رشید هجری، از دانشمندانِ بنام و شاگرد و مصاحبِِ علی را در برابرِ دخترش به فجاعت کشت. از جنایاتِ او همین بس که در تاریخِ اسلام نخستین سرِ بریدهای که در شهرها گردانده شد و نخستین انسانی که زنده به گور شد و نخستین زنی که به زندان افکنده شد و نخستین شهیدانی که دست و پا بسته و بی دفاع کشته شدند به فرمانِ او بود. و بالاخره مسئلهی نامزد کردنِ یزید برای جانشینی و خلافت، که عموم مسلمانان را علیه خود به دشمنی برخیزاند! امام حسن(ع) روحیاتِ حریف و تمایلات و انگیزههای اجتماع و عوامل زمان را به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد و آنگاه از روی بصیرت و روشنبینی، نقشهاش را طرح میکند و نتیجهی آن را پیشبینی کرده و با خط مشی مدبرانهاش آیندهی ملتی را تضمین میکند و با نتایجِ حتمی آن قبر دشمن را میکَند؛ گردبادهای حوادث را ماهرانه رد میکند و در چهرهی پیامبرِ صلح با "موفقیتِ تضمین شده"، در حالی که به خاطرِ اصلاحطلبیاش سربلند و افراختهگردن است، از میانِ کولاکِ حوادث بیرون میآید و آنگاه میمیرد در حالی که راضی نیست به خاطرِ او قطرهی خونی ریخته شود. کلمات کلیدی : |
امروز : چهارشنبه 103 آذر 28 ، 4:49 عصر
قطعاتی از کتاب صلح امام حسن(ع)